۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

من و اتاق 2150 - قسمت پنجم

فردا اون روز حدودا ساعت ده ظهر بود که قرار گذاشته بودیم بریم ستاد انتخاباتی. داشتم به این فکر میکردم که این همه راه رو چطوری برم. خلاصه لباس هامون رو با ممد که شب قبلش خونه ی ما خوابیده بود پوشیدیم و از در زدیم بیرون همچین که در رو باز کردیم که بریم بیرون دیدیم یه جمعیتی جدود ششصد هفتصد نفری همین جا شروع کردن به ددا و بیداد و اعتراض کردن توی خیابون هستن ما هم که هدفمون همین اعتراض بود سریع رفتیم و قاطی شدیم. ولی بر خلاف روز قبل که لباس شخصی ها و امنیتی ها خبری ازشون نبود. اینجا همون ابتدای کار لباس شخصی ها با موتوری ریختن وسط جمعیت و شروع کردن به فحش دادن و با باتوم و چوب مردم رو زدن. مردم هم اون اویل اعتراضات چیزی تو ذهنشون نبود فقط از دست این وحشی ها در می رفتن و دوباره چند متر اونورتر جمع می شدن خلاصه این درگیری ها حدود یکی دو ساعتی ادامه داشت تا اینکه مردم پراکنده شدن. من و ممد که رفته بودیم توی کوچه های فرعی از میان بر و کوچه پس کوچه خودمون رو رسوندیم در ستاد انتخاباتی . اونجا که رسیدیم دیدم یه جمعیت خیلی زیادی که تو عمرم ندیده بودم وایسادن که نه ته اش معلومه و نه سرش معلوم بود که کجاست. جمعیت اینقدر زیاد بود که ما توی هومون کوچه موندیم و نمیشد جلوتر رفت. خلاصه یه ده دقیقه همون جا بودیم که به جمعیت گفت برید به طرف میدون مرکزی شهر اونجا کاندیدا می یاد و براتون صحبت می کنه جمعیت هم شروع به حرکت کرد. خیلی زیاد بودن من که تو عمرم تو هیچ تظاهرات و گردهمایی و از این حرفا نبودم وافعا برام این همه جمعیت باورکردنی نبود. خلاصه راه افتادیم و به سمت میدو رفتیم. توی راه هم سر دو سه تا چهار راه اصلی مامورها اون دور وایساده بودن منتها اینقدر جمعیت زیاد بود که جرات نمیکردن هیچ کاری بکنن. یه جمعیت چند صد هزار نفری بودن تازه وقتی فهمیدم چقدر زیاد هستن که رفتم روی پل عابر پیاده تا چندتا عکس بگیرم.
خلاصه موقعی که رسیدیم به میدون صلی جمعیت چنان شعرهایی میدادن که گوش فلک رو کر کرده بود. بعد از یه مدت هم کانیدادی معترض اومد و برای مردم حرف میزد ما که چیزی نمیفهمیدیم از حرفهاش چون فاصله خیلی زیاد بود منتها همین قدر که دیدیم برای رایی که بهش دادیم ارزش قائل است خیلی بهمون روحیه می داد. بعد از سخنرانی حدود نیم ساعتی که داشت. جمعیت از چند طرف توی دسته های بزگ متفرق شدن. ما هم به سمت خونه با یه جمعیت چند ده هزار نفری به راه افتادیم.
حدودای ساعت پنج بعد از ظهر بودکه دوباره رفتیم تو خیابون. این دفعه جمعیت کمتر بود و اینا کسایی بودن که اومده بودن تا با امنیتی ها و بسیجی ها درگیر بشن اخه از دیروز که درگیری ها شروع شد کلی عکس و مطلب و فیلم تو اینترنت گذاشته شد که وحشی گری هاشون رو نشون میداد. اون روز بعد از ظهر هم رفتیم با ممد تو خیابون و شروع کردیم به شعارهای تند دادن و اتیش زدن سطل های زباله و درگیری با مامورها. توی کش و قوس فرار و درگیری من ممد رو گم کردم و دیگه هم نتونستم پیداش کنم یکی و ساتی درگیری ها ادامه داشت تا اینکه کم کم تاریک شد و برگشتم خونه .اما خبری از ممد نداشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر