۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

من و اتاق 2150 - قسمت سوم

خلاصه اون شب یه نیم ساعتی تو گیجی و خماری بودم و بعدش گرفتم خوابیدم. صبح ساعت ده یازده بود دیدم داداشم اومد بیدارم کرد و گفت پاشو رفیقت اومده دم در کارت داره. به زور لباسا رو پوشیدم و رفتم دم در ممد اومده بود یه قیافه خنده داری پیدا کرده بود کاملا خشک شده و گیج بود انگار یه تریلری اجر روش خالی کرده بودن تو اوج گیجی بود. گفتم ها چی شده گفت هیچی اون که سوار کار هست راضی نشده ریاست رو ول کنه .یه کاری کرده خودش دوباره رئیس شده. گفتم چند میلیون گفته فعلا ده دوازده میلیون گفتم خوب هنوز که تموم نشده بازم کلی رای مونده .گفت نه اینطوری که میشمورن اگه شش میلیارد رای هم باشه بازم همینطوری میمونه.
گفتم خوب طوری نیست بی خیال هر چی بوده تموم شده. خودت چطوری؟! انگار که با پتک زدم تو سرش اعصابش آتیشی شد یه چند تا فحش دوستانه بهم داد و شروع کرد به اینکه دیدن چهار ساله ی دیگه ی این اقا دیگه واسه اش غیر قابل تحمله .یه جوری صحبت میکرد انگار که هر چی پنجره و روشنایی تو دنیا بوده ازش گرفتن.گفتم وایسا لباس بپوشم بریم بیرون یه گشتی بزنیم حالت خوب میشه. با هم زدیم تو خیابون و یه چند ساعتی گشت زدیم. ولی تازه حال اون که بدتر شد حالم خودم هم خراب شد.انگار خاک مرده پاشیده بودن تو شهر یه سری آدم بی روح و گیج و منگ مثل خودمون تو خیابون ها بیخودی بالا و پایین میرفتن .معلوم بود همه این بیماری مسری نا امیدی و سرخوردگی رو گرفتن.
تا حدودای عصری تو خیابون بودیم که یکی از دوستای ممد زنگ زد و گفت که بیاد کارش داره. توی میدون شهر بهش گفته بود بیاد. رفتیم اونجا دیدیم یه دویست سصد نفر جمع شدن و اعصابها داغون و خون از چشاشون داره میزنه بیرون اینا کسایی بودن که به کاندید پیروز رای نداده بودن و الان ریخته بودن تو خیابون. اولین کاری هم که کردن خیابون رو بستن بعدم شروع کردن به شعار دادن اون اوایل شعاری هنوز مرسوم نبود فقط داد و بیداد بود مرگ بر دیکتاتور میگفت و تقلب تقلب. اوایل فکر کردم یه چند دقیقه طول میکشه و تموم منتها این جمعیت نیومده بودن که فقط خشم و عصبانیتشون رو روی یه چیزی و یه کسی خالی کنن. اومده بودن که کار ناتمومشون رو تموم کنن. اونم پایین انداختن رئیس جمهوری بود که با رای اومده بود ولی حاضر نبود با رای مردم بره. خلاصه یه یک ساعتی طول کشید بستن خیابون و اتیش درست کردن جمعیت هم کم کم زیاد شد شاید حدود هزار هزار و پونصد نفری شده بودن. وقتی که یکم جمعیت زیاد و شد و مردم خودشون تونستن یه نظمی به خودشون بدن. دیگه وایسادن و شعار دادن اکتفا نمی داد. یه چند تایی از جونها اول جمعیت جمع شدن و دستبند سبز و ارچه های سبز گرفتن دستشون و دستهاشون رو به هم قفل کردن و شدن پیش اهنگ جمعیت و شروع کردن به طرف بالای خیابون حرکت کردن ردم هم پشت سرشون صف گرفتن و با شعار دادن و اعتراض دنبالشون راه افتادن
چون جمعیت خودجوش بود و یهو اتفاقات افتاد بری هم از پلیس و لباس شخصی و این چیزها نبود مردم هم عصبانی تر از این بودن که کسی بتونه جلوشون رو بگیره. خلاصه اون شب تا حدود یازده دوازده تو خیابون به شعار دادنو اعتراض و آتیش زدن گذشت. من که زیاد هنوز توی حال و هوای اینکه چی شده نبودم اما ممد خیلی راحت تر شده بود....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر